بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

بهار زندگی من

4040

قهر بهار

یکی از هنرهای تازه بچم اینه که قهر میکنه ..... خیلی هم شیک و رسمی واقعنی هم قهر میکنه ...چنان نگاه سرد و پر جاذبه ای بهم میندازه که ازش حساب میبرم....دیروز سر یه موضوع کوچیکی خیلی گریه کرد منم بهش توجه نکردم تا این کار عادتش نشه بعدش دیدم تا یه مدت حرف نمیزنه (بهار یه ثانیه هم تو خونه اروم نیست و همش داره حرف میزنه چه به زبان خارجی چه زبان خودمون)و هرچی که منم بغلش میکنم خیلی خشک و اخم دار نگام میکنه ...هرچی هم من براش له له میزدم که حرف بزنه و این قهر رو تمومش کنه فایده نداشت منم که نقطه ضعفشم بلد بودم خیلی شاد و سرخوش رفتم سر فریزر یه بستنی در اوردم و شبکه هدهد (شبکه مورد علاقه ی بهار) زدم و بی تفاوت بهش شروع کرردم به بستنی خورد...
31 ارديبهشت 1393

خوشگل مامان

  اینم از بهار جونم که موهاشو کوتاه کرده ...اولش مثل پسرا شده بود اما وقتی تل میزنه رنگ و بوی دختر بودن میگیره..این لباسم بابا حسام واسش خریده تا دخملش قشنگ و خوشگل بشه ...
31 ارديبهشت 1393

بهار در پارک

دیشب اخر وقت بهار رو بردیم پارک ......بچمم حسابی از خجالتمون در اومد و تا تونست بالا پایین کرد و بازی کرد و حسامم مثل اسب پشت سر بهار دووم دوون میدویید تا خانم یه بلایی سر خودش یا بچه های مردم نیاره مثلا بالای سرسره بلند ابراز احساسات به یه بچه میکرد و من و حسامم قلبمون تا دهنمون اومد که یه وقت بچه ی مردمو هول نده پایین ...یا اینکه کفشای بچه ها رو پا سرسره ور میداشت و الفرار  و ما میموندیم و یه جمعیت کثیری از بچه های اعتراض کنون تو پارک که کفشاشونو میخواستن یا مثلا روی تاب بچه ی مردمو هول میداد پایین که فقط خودش روی تاب بشینه .......خلاصه هرچی نگم آبروش بیشتره در اخر بچم خوش و خرم که بازیشو کرد یه وقت دیدیم توی سرسره خ...
25 ارديبهشت 1393

عزیزم

تازگیا حس میکنم خوشبخت ترین ادم روی زمینم ...... . . . دیروز بهار دوون دوون اومد طرفم دستاشو دور گردنم حلقه کرد و گفت ماما عیییم (عزیزم) ...هیچی دیگه الان من هنوز تو افق محوم از خوشحالی ..... ..ولی خداییش دیروز شیرین ترین لحظه زندگیم بود ...حالا هم دهنم مزه کرده هی به بهار میگم عیییم بیا بخلم ...بچمم بدو بدو میاد بغلم و میگه عییم ...تازه بهشم یاد میدادم فقط به خودم بگه عییم و به حسام نگه تا دلش بسوزه .... مادر دختری علیه جناب شوهر توطئه میکردیم   ....قیافه ی بهار:      فیافه ی من:        قیافه حسام: ...
25 ارديبهشت 1393

روز مرد مبارک....

روز مرد و تولد امیر المونین مبارک باد  ...... بابای عزیزم ..... این روز رو بهت تبریک میگم ..به تویی که با تمام وجودت واسه خوشبختی من و داداشی زحمت کشیدی و اسباب ارامش و زندگی ایده ال رو واسمون فراهم کردی .و اما حسام جونم ....عزیزترینم ممنون که هستی ...ممنون که زندگی من و دخترم شدی ...نمیدونم خوبی هاتو چه جوری تعریف کنم و چه جوری جبران کنم ....تو بهترین انتخاب من  بودی .....امیدوارم 120 سال سایت بلای سر من و بچه هات باشه  خیلی خیلی از عشقی که بین تو بهارم هست خوشحالم ...خودتم میدونی بهار چقدر عاشقته و دوست داره  وقتی زنگ خونه رو میزنی که بیای تو خونه بدو بدو قایم میشه در حالی که قلبش مثل گنجشک داره از...
22 ارديبهشت 1393

دختر مهربون من

علاقه بهار به بچه ها داره کم کم نگرانم میکنه ....یعنی بهار عاشق بچه های کوچیکه تا جایی که وقتی بچه کوچولویی ببینه اشک عالم میریزه که بدیم بغلش کنه و یا شیشه بهش بده و هر کاری که ما میکنیم انجام بده و این وضع یه زنگ خطریه برای من..................... نمونش رو ببینید   پ با چه ذوقی (امیررضا) رو بغل کرده ...نه از سر حسادت ...واقعا دوستشون داره ...هر وقت یه نی نی میبینه تمام بدنش از خوشحالی می لرزه دوستان گلم اگه تجربه ای دارید بگید چی کار کنم با این علاقه ی بهار ؟؟ که هم این حس علاقش به حسادت تبدیل نشه و هم این علاقشو چه جوری کنترل کنم؟؟ ...
21 ارديبهشت 1393

چوب خدا

میگن هر دستی بدی همون دست میگیری ....شده قضیه من مامانم تعریف میکنه وقتی بچه بودم عاشق کفش بودم و همش کفشای بزرگترا رو میگرفتم و پا میکردم و یا حتی پارک و بیرونم میرفتیم من یه ریز گریه میکردم و کفش بچه های دیگه رو میخواستم ..........خب بچه بودم دیگه و حالا زما ن گذشت و گذشت و شد 23 سال بعد و حالا من مادر یه دختری هستم که هر جا مهمونی میریم بهار دم در تو نمیاد و داره با کفشا بازی میکنه و یا حتی پارکم که میریرم اشک عالم میریزه که کش (کفش) بچه های دیگه رو میخواد یکی نیس بهش بگه بچه تو بزرگ شدی و چه به این کارا .....والا........ اینم صحنه ی جرمش این کفش منه و من گه گداریی میپوشم     ...
17 ارديبهشت 1393